.. هَمــ آغوشـــ🤍🪐🫀 .. ←پارت۳۶۵→
باتشری که به خودم زدم،دستگیره رو به دست گرفتم ودرو باز کردم...
وبا شاخه گل رزقرمزی روبرو شدم!...شاخه گله صاف داشت میومد تو حلقم!خیره شده بودم به گلی که حالا دقیقا روبروم بود!
لحن شیطون وپرانرژی ارسلان به گوشم خورد:
- هرچند که خودم گلم!...اما گلم خریدم که بشه گل توگل!
خندیدم و شاخه گل واز دستش گرفتم...نگاهم ودوختم به چشماش وباشیطنت گفتم:اکثراً تواین جور مواقع میگن گل برای گل...
نگاه مشکیش روی چشمام ثابت بود...لبخند محوی زد ومهربون گفت:درگل وخانوم بودن شما که شکی
نیست!...چیزی که روشن واضحه که نیازی به ذکر کردن نداره!
اخم مصنوعی کردم وبه شوخی گفتم:خوبه خوبه!...من گنجایش هضم این همه هندونه و نوشابه رو باهم ندارم!...چشمام وریز کردم ومشکوک پرسیدم:حالا این همه داری تحویلم میگیری چی ازم می خوای؟!
ارسلان داشت سرفه می کرد...سرفه اش که تموم شد،باشیطنتی مضاعف گفت:هیچی...فقط یه قورمه سبزی خوشمزه!...انتظار زیادیه؟
- نه والا!...تو ازهمون روز اول بچه قانعی بودی!...خیالت از بابت قورمه سبزی راحت باشه!حاضرو آماده اس...ازجلوی در کنار رفتم وبه داخل خونه اشاره کردم وادامه دادم:چرا دم در وایسادین؟ تورو خدا بفرمایید تو!دمِ در بده.
لبخند مهربونی تحویلم داد و وارد خونه شد...منم دروبستم و به سمت ارسلان برگشتم...داشت کتش و
درمیاورد!...اومدم تیریپ باکلاسی بردارم ومتشخص باشم،کیفش وازدستش گرفتم وبهش کمک کردم تا کتش ودربیاره.بالبخندی روی لبم،گفتم:میذارمشون تواتاق.تو بشین...
ودر مقابل نگاه متعجب ودر عین حال خاص وعجیب ارسلان،از کنارش گذشتم وبه سمت اتاق رفتم...کیفش وروی تخت گذاشتم وکتشم به چوب لباسی آویزون کردم.از اتاق خارج شدم وبه هال رفتم...ارسلان روی مبل سه نفره نشسته بودو با لبخند محوی روی لبش،زل زده بود به من...
به سمتش رفتم وکنارش نشستم...
هنوزم خیره خیره به من نگاه می کرد!
نگاه متعجبی بهش انداختم...از سر گیجی لبخندی زدم وپرسیدم:چیزی شده؟!
سری به علامت منفی تکون داد... همون طورکه بهم خیره شده بود...بالحنی که عجیب شبیه لحن دیشبش بود،گفت:خیلی خوشگل شدی...
ونگاهش واز نگاه متعجبم گرفت وخیره شد به تلویزیون!...کنترل وبه دست گرفت وشروع کرد به عوض کردن کانالا!...
من اما گیج وگنگ زل زده بودم به ارسلان...
این چی گفت؟...گفت من خوشگل شدم؟!...من؟جونه ما؟!!...ایول بابا...ایول!
کم کم از شوک بیرون اومدم ولبخندی روی لبم نشست وبهت وتعجب از نگاهم محو شد...
وبا شاخه گل رزقرمزی روبرو شدم!...شاخه گله صاف داشت میومد تو حلقم!خیره شده بودم به گلی که حالا دقیقا روبروم بود!
لحن شیطون وپرانرژی ارسلان به گوشم خورد:
- هرچند که خودم گلم!...اما گلم خریدم که بشه گل توگل!
خندیدم و شاخه گل واز دستش گرفتم...نگاهم ودوختم به چشماش وباشیطنت گفتم:اکثراً تواین جور مواقع میگن گل برای گل...
نگاه مشکیش روی چشمام ثابت بود...لبخند محوی زد ومهربون گفت:درگل وخانوم بودن شما که شکی
نیست!...چیزی که روشن واضحه که نیازی به ذکر کردن نداره!
اخم مصنوعی کردم وبه شوخی گفتم:خوبه خوبه!...من گنجایش هضم این همه هندونه و نوشابه رو باهم ندارم!...چشمام وریز کردم ومشکوک پرسیدم:حالا این همه داری تحویلم میگیری چی ازم می خوای؟!
ارسلان داشت سرفه می کرد...سرفه اش که تموم شد،باشیطنتی مضاعف گفت:هیچی...فقط یه قورمه سبزی خوشمزه!...انتظار زیادیه؟
- نه والا!...تو ازهمون روز اول بچه قانعی بودی!...خیالت از بابت قورمه سبزی راحت باشه!حاضرو آماده اس...ازجلوی در کنار رفتم وبه داخل خونه اشاره کردم وادامه دادم:چرا دم در وایسادین؟ تورو خدا بفرمایید تو!دمِ در بده.
لبخند مهربونی تحویلم داد و وارد خونه شد...منم دروبستم و به سمت ارسلان برگشتم...داشت کتش و
درمیاورد!...اومدم تیریپ باکلاسی بردارم ومتشخص باشم،کیفش وازدستش گرفتم وبهش کمک کردم تا کتش ودربیاره.بالبخندی روی لبم،گفتم:میذارمشون تواتاق.تو بشین...
ودر مقابل نگاه متعجب ودر عین حال خاص وعجیب ارسلان،از کنارش گذشتم وبه سمت اتاق رفتم...کیفش وروی تخت گذاشتم وکتشم به چوب لباسی آویزون کردم.از اتاق خارج شدم وبه هال رفتم...ارسلان روی مبل سه نفره نشسته بودو با لبخند محوی روی لبش،زل زده بود به من...
به سمتش رفتم وکنارش نشستم...
هنوزم خیره خیره به من نگاه می کرد!
نگاه متعجبی بهش انداختم...از سر گیجی لبخندی زدم وپرسیدم:چیزی شده؟!
سری به علامت منفی تکون داد... همون طورکه بهم خیره شده بود...بالحنی که عجیب شبیه لحن دیشبش بود،گفت:خیلی خوشگل شدی...
ونگاهش واز نگاه متعجبم گرفت وخیره شد به تلویزیون!...کنترل وبه دست گرفت وشروع کرد به عوض کردن کانالا!...
من اما گیج وگنگ زل زده بودم به ارسلان...
این چی گفت؟...گفت من خوشگل شدم؟!...من؟جونه ما؟!!...ایول بابا...ایول!
کم کم از شوک بیرون اومدم ولبخندی روی لبم نشست وبهت وتعجب از نگاهم محو شد...
۱۹.۵k
۲۱ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.